رادینرادین، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

آقا رادین نفس مامان و بابا

نوگلم

دوباره سلام مامانی   من روز سه شنبه 12 آذر رفتم دکتر ،دکتر هم واسم یک سونو نوشت واسه 3 دی که برم صدای قلبتو بشنوم  دل توی دلم نیست،خیلی عجله دارم ،دوست دارم زودتر روز موعود برسه تا بتونم صدای قلب عزیز دلمو بشنوم راستی بابایی خیلی هواتو داره و نمیذاره من کاری کنم که تو اذیت بشی و هرچی واسه تو خوبه واسم میاره بخورم تا تو زود بزرگ بشی . راستی شبا هرشب قبل خواب کلی باهات صحبت می کنه و نازت می کنه و بهت شب بخیر میگه و می خوابه ایشالا به سلامت بیای بغلمون گلم   شنبه 16 آذر 92 ...
16 آذر 1392

خریدام واسه تو

این چند تا تیکه وسیله رو من دوسال پیش واسه نی نی آینده م یعنی تو خریدم  آخه خیلی از خرید سیسمونی خوشم میاد و کلی ذوق میکنم دو سه شب پیش اینارو درآوردیم و با بابایی نگاهشون کردیم و همش تورو تصور می کردم اینارو بپوشی و کلی ذوق می کردیم عکساشونو میذارم خودتم ببینی   البته قرمزه رو اگه دختر باشی فقط می تونی بپوشی       سرهمی مخمل       بالشت شیر     استیکر برجسته واسه اتاقت اینارو هم اگه دختر باشی می تونی استفاده کنی     این که لباس نوزادی خودمه    ...
16 آذر 1392

فصل جدید زندگی

الان دو روزه فهمیدم تو دلم جاگرفتی و داره یه فصل جدید تو زندگیمون شروع میشه    حس عجیبی دارم ،روزای جدیدی رو داریم با تو تجربه می کنیم  همش به تو فکر می کنم که الان داری تو دلم چیکار می کنی و قراره چه شکلی بشی ، خیلی عجله دارم سریع این 9 ماه تموم بشه و بیای تو بغلمون عزیزم بابایی هم بر خلاف تصورم خیلی ذوق داره و هر چند دقیقه حال تو رو می پرسه،همش نگرانته و  مواظبمه که تو اذیت نشی،فکرشو نمی کردم یک روزه اینقدر تو دلش جا باز کنی کوچولوی من امروز میرم پیش متخصص تا پیشش پرونده باز کنم که با کمک خانم دکتر بتونم تو رو راحت و سالم به این دنیا بیارم تو ثمره ی یک عشق بزرگی عزیزم و قراره به زندگیمون حال و هوای جد...
12 آذر 1392