رادینرادین، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

آقا رادین نفس مامان و بابا

اولین برف زندگیت

سلام عزیز دلم دیروز اولین برف زندگیت رو دیدی   این تنها برف زمستون امسال زاهدان بود ولی خیلی خوب بارید    شب هم رفتیم خونه ی باباجون و عکس گرفتیم و بابایی و دایی حامد هم یک آدم برفی رو پشت بوم درست کردن که از ترس اینکه سرما بخوری نبردیمت با آدم برفی عکس بندازی       21 اسفند 93   ...
21 اسفند 1393

پایان هفت ماهگی رادین جونم

سلام عزیز دلم وااااای مامانی عااااشقتیم عاااااشق خوش مزگیها و خنده ها و حتی گریه  هات   این ماه خیلی اذیت شدی آخه  لثه  پایینت جای دو تا دندونت ورم کرده و دوتاش قراره دربیاد واسه همین همش شبا تا صبح گریه می کنی و روزا هم بها نه گیری می کنی بمیرم واست که درد داری راستی دیروز بردیمت بهداشت واسه چکاپ پایان هفت ماهگی که خدارو شکر همه چی نرمال بود وزنت شده بود 8300 و قدت 70 سانت و دور سرت 44 شده  اینم خوشگل مامانی توی هفت ماهگی                       ...
18 اسفند 1393

تقویم 94 رادین جونم

خوووب مامانی چند وقته مشغول یادگیری فتوشاپ و طراحی تقویم واسه گل پسرشه اینم نتیجه ش   تقویم ماهانه - صفحه ی اول             اینم ویژه ی ماه تولدت                     ...
9 اسفند 1393

سفر بابایی

سلام گل پسرم  دیروز خبردادن که پسرعموی بابابزرگ فوت شدن و بابایی و بابا جون رفتن تشییع جنازه و من و تو هم اومدیم پیش مامان جون و دایی حامد امروز هم می خوان برگردن که هوا حسابی بده و طوفانی قربون گل پسرم بشم که حسااااابی شیرین و خوش خنده و ناناز شده خیلی دلبری می کنی گلم البته چند روزه غر هم زیاد می زنی و شبا بد می خوابی نمی دونم چرا؟؟؟ دیشب نذاشتی من تا صبح بخوابم و الان چشام باز نمیشه ولی اشکالی نداره نفس من وجودت واسم بشتر از  یه دنیا ارزش داره راستی از امروز دیگه یاد گرفتی وقتی می خوای بری بغل کسی دستاتو دراز می کنی و می ری بغلش مامان فدات بشه گلم ...
2 اسفند 1393

اولین نشستن رادین جونم

هورااااا خیلی خوشحالم  آخه امروز یعنی 24 بهمن که شش ماه و یک هفته شدی دیگه کامل و بدون کمک نشستی و الان هم نشستی و با اسباب بازیهات بازی می کنی قربونت بشم من البته بیشتر از یکماهه که با تکیه دادن به مبل و بالشت میشینی ولی امروز واسه اولین بار بدون کمک نشستی خدایا شکرت واسه این هدیه ی قشنگت ...
24 بهمن 1393

واکسن شش ماهگی

سلام گل مامان امروز(یا بهتره بگم دیروز آخه الان ساعت 1.5 نصفه شبه و ما بیدارم) واکسن شش ماهگیتو زدیم و تو حسااابی اذیت شدی آخه پات ورم کرده و درد داشتی و یکسره گریه می کردی و از بعد از ظهر هم تب کردی البته باباجون و مامان جون و دایی حامد که اومدن پیشمون خوشحال شدی و یه ذره بازی کردی و حال و هوات عوض شد الانم خوابی و من و بابایی بیداریم و تبتو چک می کنیم که خدایی نکرده بالا نره امیدوارم هر چه زودتر تاثیر واکسن از بین بره و تو دوباره به حالت طبیعی برگردی عشقم   راستی وزنت توی پایان شش ماهگی 7900 گرم شده بود و قدت 66.5 سانت و دور سرت هم 43.5 ...
19 بهمن 1393

گل پسرم 6 ماهه شد

سلام عسل مامان امروز آخرین روز 6ماهگیت بود و دیگه وارد هفت ماهگی شدی قربونت بشم من که اینقدر بزرگ و آقا شدی راستی یه روزه که سوپ خوردنو شروع کردی و حساااااابی هم سوپتو دوست داشتی و با اشتها خوردیش نوش جونت عزیزدلم شنبه هم واکسن شش ماهگی داری و من از الان استرس دارم  می ترسم اذیت بشی آخه دو تا واکسنه واسه دو تا پای کوچولو و نازت ولی ایشالا به سلامتی این هم می گذره راستی دقیقا یک ماه قبل واسه مسابقه عکاسی مامی سایت با موضوع مکمل از پاهای خوشگلت عکس گرفتم که تقریبا ده روز قبل نظرسنجی انجام شد و دوم شدی اینم پاهای خوشگلت     راستی الان دیگه تقریبا میشینی البته نه خیلی طولانی یه...
17 بهمن 1393

اولین غلت زدن رادین جونم

سلام عزیز دل مامان تو امشب یعنی 5 بهمن ماه واسه اولین بار غلتیدی و من و بابایی حساااااابی ذوق کردیم راستی پریروز مامان جون و باباجون و دایی ها و زن دایی اینجا بودن و خیلی خوش گذشت بعد از ظهر هم بعد مدتها رفتم خرید با مامان جون و بابا جون و زندایی و تو پیش بابایی و دایی ها موندی   اینا رو هم واسه تو خریدم دو تا پیشبند خوشگل و یک قابلمه لعابی           ...
5 بهمن 1393