بعد از یک ماهگیت تا الان
تا وقتی 40 روزه شدی بیرجند بودیم و همه ی خانواده ی باباییت واسه اولین بار اومدن دیدنت بعد از 40 روزگی برگشتیم تهران و چون شب قبل حرکت طبق معمول تا ساعت 5 جیغ زدی و نخوابیدی و من و بابایی تابت میدادیم صبح بابایی خسته بود و به همین خاطر عمو اسحاق هم باهامون اومد که توی رانندگی کمک کنه و روز بعد با اتوبوس برگشت بیرجند روزا و شبای سختی بود آخه تو یکسره جیغ میزدی و ما هم وقتی گریه هاتو میدیم جیگرمون آتیش می گرفت فقط با سشوار و جارو شارژی آروم میشدی و همش تابت میدادیم و شبا هم بیدار بودی حساااابی از کت و کول افتاده بودیم بعد چند وقت هم چون قرارداد خونه تموم شده بود تصمیم گرفتیم بریم دو سال باقیمونده رو زاهدان پیش مامان جون ...
نویسنده :
محبوبه
16:54