رادینرادین، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

آقا رادین نفس مامان و بابا

بازگشت دوباره با رادین جونم

سلااااااااام عزیز دلم سلا عشقم سلام گل پسر خوشگلم مامانی دوباره بعد تقریبا 4 ماه و نیم اومده تا واست از روزایی که با تو گذرونده و می خواد بگذرونه بنویسه نمی دونی چقدررررررر دوستت داریم و از بودن با تو لذت می بریم می خوام شروع کنم همه چیز رو از روزی که واست ننوشتم تعریف کنم فقط شاید چند روز طول بکشه آخه بعضی روزا وقت سر خاروندن هم بهم نمی دی     26 آذر1393 ...
26 آذر 1393

سونوی آخر

سلام عزیز دلم چند روزه می خواستم بیام واست خبرای جدید بدم ولی وقت نشد آخه علاوه بر مامان بزرگ و بابا بزرگ خاله ی مامانی و کیمیا دختر خاله م هم اومده :) دکتر واسم یک سونو واسه هفته ی 38 نوشت که مطمئن بشیم همه چیز داره خوب پیش میره ، منم یکشنبه 5 مردادماه رفتم انجام دادم که خدا رو شکر هیچ مشکلی نبود وزن گل پسریم شده بود 3187 و ضربان قلبت 140 بود       روز بعد که رفتم دکتر بخاطر اینکه خیلی پیاده روی کردم ورم داشتم که وزنمو بیشتر نشون داد که دکتر خیلی نگران شد و بعد کنترل فشار خونم واسم یه آزمایش ادرار 24 ساعته نوشت که پنج شنبه جوابشو گرفتم هیچ مشکلی نبود. راستی الان وزن مامانی رسیده به 78 کیلو...
11 مرداد 1393

هوراااااااا

سلام پسر گلم یه خبر خووووب ........ مامان بزرگ و بابا بزرگ جمعه اومدن پیشمون خیـــــــــــلی خوشحالم و خیالم راحته که اگه بخوای بیای تنها نیستم الان دو شبه آخر شب همه میریم پارک پیاده روی و من کلی پیاده روی می کنم که تو زودتر بیای بغلمون امیدوارم تو هم واسه دیدن ما عجله کنی و زود بیای پیشمون اینم سوغاتی های تو که مامان و بابام واست زحمت کشیدن و آوردن اینارو مامان بزرگ مهربونت خودش واست دوخته           سرویس قابلمه ت       ساک لوازم و تشک تعویض واسه داخلش     یکشنبه 5 مرداد ماه 1393 ...
5 مرداد 1393

هفته ی 38

سلام گل پسرم الان شما 37 هفته و 2 روزته،دیگه چیزی به اومدنت نمونده گلم  فردا مامان بزرگ و بابابزرگ میان پیشمون واسه اینکه موقع بدنیا اومدنت پیشمون باشن و ازمون مراقبت کنن،دست گلشون درد نکنه البته دایی حامد هم هر وقت تو بدنیا بیای میاد دیدنت ،نمی دونی دایی هات چقدر دوستت دارن و منتظرتن که بیای که حسابی باهات بازی کنن راستی پنج شنبه و جمعه ی هفته ی قبل هم خاله معصومه و عمو سیامک و مهراد اومدن پیشمون جات خیلی خالی بود،مهراد حسابی بزرگ و خوش خنده شده   شب شنبه هم قرار گذاشتیم اونا از کرج اومدن و رفتیم پارک نهج البلاغه  خاله معصومه و عمو سیامک زحمت کشیدن و واست یه ارگ خرگوشی خوشگل هدیه آوردن،دست گلشون درد ...
1 مرداد 1393

پایان هفته ی 36

هورااااااااااااااااااااااا    امروز 36 هفته ت کامل شد عشقم  امروز دیگه همه ی اعضای بدنت کامل شده و از این لحظه به بعد هر موقع بدنیا بیای هیچ مشکلی نداری واااااااای یه حس خوبی دارم احساس می کنم دیگه پسرکم یه مرد کوچولو شده ولی خوب واسه بدنیا اومدن خیلی عجله نکن چون هر چی بمونی واست بهتره و بیشتر وزن می گیری و هم هنوز مادر جون نیومده که ازمون موقع بدنیا اومدنت مراقبت کنه پس خواهش می کنم عزیزم دو هفته دیگه هم تو دل مامانی بمون و بعد که مادر جون اومد سریع بیا پیشمون عسلم دیروز رفتم واسه چکاپ پیش دکترم خداروشکر همه چی خوب بود و صدای قلبت رو هم دوباره شنیدم پسر نازم وزنم هم الان شده 73 کیلو راستی پریروز با...
23 تير 1393

تولد بابایی

سلام رادین جونم   عزیز دلم امروز تولد باباییه    من خیلی خوشحالم و از خدا ممنونم که بابایی گلت رو تو این روز واسه ی ما فرستاد من به خاطر اینکه تو اذیت نشی خودم تنهایی نمی تونم برم پیاده روی و همه جا با ماشین میریم نتونستم بابایی رو سورپرایز کنم در نتیجه امسال با خود بابایی رفتیم و واسش کادو خریدیم وبعد می خواستیم واسه تو چراغ خواب بخریم که رفتیم تو مغازه ولی نداشت ولی بجاش باباییت واسه تو یک عروسک جغجغه ای خیلی خوشگل خرید که الان عکسشو واست میذارم عشقم  دست بابایی جونت درد نکنه   نمی دونی بابایی چقدررررررر دوستت داره،کلی هواتو داره که اذیت نشی و بهم کلی می رسه که تو حسااااابی تپل و قوی شی&nbs...
20 تير 1393

سونوی هفته ی 34

سلام پسر گلم مامان قربون اون چشای خوشگلت بشه عزیز دلم خیلی بزرگتر شدی ، منو بابایی بی صبرانه منتظر دیدن روی ماهت هستیم یکشنبه 8 تیرماه رفتم واسه چکاپ پیش دکترم ، اونم مثل همیشه اول وزنمو گرفت که 72 شدم بعد فشارمو گرفت که خدارو شکر خوب بود( 11 بود ) و بعد هم صدای قلب نازتو گوش کرد عزیز دلم بعد واسم یک سونو نوشت البته خودش می خواست واسه هفته ی دیگه بنویسه ولی چون من حسابی دلم واسه دیدنت تنگ شده بود و واسه سونو عجله داشتم ازش خواستم واسه همین هفته بنویسه اونم نوشت بعد زنگ زدم بابایی اومد دنبالم و باهم رفتیم سونوی آریا پیش خانم دکتر مرضیه کریمی وقتی نوبت من شد با بابایی رفتیم تو اتاق و از دکتر خواستم سونوت رو روی سی دی...
12 تير 1393

خریدای جدید پسملم

سلام پسرشیطونم عسلم خیلی فعال شدی هااااااااا   تکونات شدید شده فکر کنم جات خیلی تنگ شده عزیزم چند وقته دارم در به در دنبال تشک و بالشت فانتزی خوشگل واست می گردم ولی بی نتیجه بود تا اینکه تونستم چیزی رو که می خوام رو توی سایت نی نی کوپول پیدا کنم و 5شنبه واست سفارش دادمش به همراه یک پیشبند و پاپوش خوشگل و امروز ساعت 3 پیک واسم آورد در خونه   عااااااااااااشقشون شدم عکسشونو واست میذارم ببینیشون     وااااااای منتظر روزی هستم که گل پسرم از وسایلش استفاده کنه و ما هم لذتشو ببریم ...
24 خرداد 1393

هفته ی سی و یکم

سلام عزیز دلم مامان قربونت بشه که روز به روز بزرگتر میشی و بیشتر خودنمایی می کنی تکونات هم بیشتر و شدیدتر شده طوری که گاهی اوقات از جام می پرم عزیز دلم 30 هفته از وقتی که تو دلم جا گرفتی رو پشت سر گذ اشتیم و وارد ده هفته ی آخر شدیم امروز اولین روز از ماه هشتمه... احساس می کنم این 30 هفته خیلی زود گذشت،باورم نمیشه... انگار همین دیروز بود که فهمیدیم قراره تو وارد زندگیمون بشی و شادیمون رو صد چندان کنی ولی212 روز گذشت... امروز 30 هفته و دو روزت شده مامانی امیدوارم هفته های باقیمونده هم به سلامتی و بدون هیچ مشکلی بگذره ولحظه ی دیدار برسه روز دوشنبه باهم رفتیم واسه چکاپ که خدارو شکر همه چیز خوب بود. فشارم 11 ...
14 خرداد 1393